الاغ گفت: علف آبیه. گرگ گفت: نخیر، آبی نیست، سبزه، رفتند پیش سلطان جنگل، یعنی شیر و ماجرای اختلافشان را بازگو کردند، شیر دستور داد گرگ را زندانی کنند. گرگ گفت: مگه علف سبز نیست؟؟ شیر گفت: سبز ه ولی دلیل زندانی شدن تو بحث کردن با الاغه!!!
روزی دو مسیحی تشنه و گشنه در بیابان گم شدند. ناگهان از دور مسجدی را دیدند. دیوید به استیو گفت: به مسجد که رسیدیم من می گویم نامم امین است و تو بگو نامت محمد است. استیو گفت: من به خاطر آب نامم را عوض نمی کنم. به مسجد رسیدند. روحانی مسجد گفت: نامتان چیست؟؟؟ یکی گفت نامم استیو است و دیگری گفت : نامم امین است. روحانی مسلمان گفت: برای استیو آب بیاورید. و تو امین جان دهنت سرویسه. چون ماه رمضونه باید تا افطار وایسی. نتیجه اخلاقی دروغگو خر است.....
خاطره بد ، یه تجربست !
و اگه بخوای اون خاطره رو فراموش کنی
باید تجربه ای که ازش به دست آوردی هم فراموش کنی ...
و وقتی تجربه رو فراموش کردی
دوباره اون اشتباه رو تکرار میکنی
و این یعنی حماقت محض